
آلاء ، ۳۱ ساله، ساکن غزه بود، همان زمانی که غزه صرفاً یک شهر محاصره شده بود.
او با یک مصری به نام احمد ازدواج کرد و با او به مصر سفر کرد و ۱۰ سال را بدون دیدن خانواده خود در غزه به دلیل محدودیتهای مالی سپری کرد.
آلاء و همسرش بیشتر پول خود را برای بچه دار شدن خرج کردند و هفت روش گران قیمت لقاح آزمایشگاهی را انجام دادند که همه آنها شکست خوردند.
اما خداوند برای شادی آلاء برنامههایی داشت. در هشتمین تلاش دوقلو به نام های حسن و حسین به دنیا آورد.
شادی علا و احمد وصف ناپذیر بود و آنها می خواستند این شادی را با خانوادههایشان تقسیم کنند. آلاء تصمیم گرفت برای دیدار با خانواده خود به غزه برگردد.
آلاء به همراه دوقلوهای دو ماههاش از طریق گذرگاه مرزی رفح، سفری عذاب آور را آغاز کردند. او در ۵ اکتبر وارد غزه شد. او به خانوادهاش اطلاع نداده بود و قصد داشت آنها را غافلگیر کند.
او خانه را فقط با کمی سختی پیدا کرد. پس از ده سال، این محله با ساختمان های مرتفع جدید و باغی زیبا دگرگون شده بود.
آوارگی و نگرانی
آلاء با استقبال گرم خانوادهاش روبرو شد. پدرش نزدیک بود بیهوش شود، مادرش از خوشحالی گریه کرد و خواهرش از خوشحالی بلند فریاد زد.
اما شادی آنها کوتاه مدت بود. در ۷ اکتبر، ارتش اسرائیل به غزه حمله کرد. خانواده در ابتدا تصمیم گرفتند با وجود گلوله باران بی امان در خانه خود بمانند. پدر آلاء ترجیح داد در غزه بماند و به درخواستهای ارتش اسرائیل برای تخلیه به جنوب اعتنا نکرد، زیرا کسی را نمیشناخت که بتواند همه خانوادهاش را در آنجا پناه دهد.
آلاء مجبور شد برای جستجوی امنیت مدام خانه به خانه نقل مکان کند و در نهایت تصمیم گرفت در بیمارستان الشفا بماند. پناهگاه دائمی نبود. روزها به سختی می گذشت و گرسنگی و کمبود شیر و پوشک برای دوقلوهایش همراه با قیمتهای گزاف رنجش را دو چندان کرده بود.
در مصر، شوهر آلاء بیهوده تلاش کرد تا خانوادهآش را نجات دهد. آلاء، در همین حال، رنج زیادی را تحمل کرد تا بتواند برای دوقلوهایش و خودش غذا تهیه کند. خانواده او در همین وضعیت قرار داشتند و در ماه مارس، زمانی که اوضاع به شدت حاد شد، برادر آلاء، محمد، تصمیم گرفت برای تهیه آرد برای خواهر و فرزندانش به دوربرگردان کویت برود.
او مورد اصابت گلوله ارتش قرار گرفت و در تلاش برای آوردن یک کیسه آرد برای خانواده جان خود را از دست داد.
در اواخر همان ماه، پس از شش ماه رنج برای آلاء و نوزادانشان، احمد موفق شد نام اعضای نزدیک خانواده خود را در فهرست سفر وزارت امور خارجه مصر قرار دهد.
سفر به گذرگاه رفح در جنوب غزه مملو از خطر بود، اما آلا میدانست که چاره دیگری ندارد. او راه افتاد تا به سمت جنوب راه برود، یک سفر ۹ ساعته زیر آفتاب سوزان، و فرزندانش را در گاری روی جادههای ناهموار و خاکی با چالههای عمیق می کشاند.
رهایی آلاء و دلتنگیاش
در یک لحظه، او به چالهای افتاد و نتوانست گاری را بیرون بیاورد. توقف طولانی ایمن نبود، بنابراین آلاء گاری را رها کرد و حسن و حسین را بر دوش خود حمل کرد، بدن نحیف او با نیروی استقامت حرکت میکرد.
او در راه صحنههای هولناکی از مردهها و حیوانات کنار جاده و خوردن اجساد توسط گربهها و سگها را دید. قلبش از درد غرق شده بود.
وقتی آلاء به پاسگاه ارتش رسید، با چالشهای جدیدی روبرو شد. سربازان در ابتدا از عبور او خودداری کردند. اما پس از اصرار آلاء و نشان دادن پاسپورت مصری فرزندانش، به او اجازه عبور دادند.
آلاء به راه رفتن ادامه داد تا سرانجام به گذرگاه رسید و حدود ۳۵ کیلومتر از غزه تا رفح را طی کرد.
وقتی از مرز گذشت، خسته و کوفته بود، اما دلش پر از امید بود. او پس از یک سفر طاقت فرسا به همسرش رسید و او را در آغوش گرفت. او ابتدا بچههایش را نمی شناخت، چون بچه هایی که در 2 ماهگی آخرین بار دیده بود، حالا می خزیدند و حرف می زدند.
آلاء و دوقلوهایش زنده ماندند، اما دلش بین شادی زنده ماندن خودش و فرزندانش و غم پدر سالخورده و مادر بیمارش که در غزه رها شده بودند، تقسیم شد…