بهداشت روان و ناتوانی در پروژه صهیونیستی
سیاستهای غربالگری مهاجران یهودی در فلسطین: گزینش سالمها، طرد ناتوانها

صهیونیسم، بهعنوان پروژهی ملیگرای یهودی برای ساخت «ملت نوین» در فلسطین، ناتوانی را تهدیدی جدی برای تحقق جامعهای سالم، مقاوم و ایدهآل میدانست. رهبران صهیونیست معتقد بودند یهودیان در تبعید (دیاسپورا) دچار نوعی «ناتوانی روانی جمعی» شدهاند. وضعیتی که با کلماتی مانند بیمار، منفعل، وابسته و تحقیرشده توصیف میشد.
از نگاه ایدئولوژی صهیونیستی، دیاسپورا باید با بازگشت به فلسطین و ساخت دولت یهودی پایان مییافت. در واقع، صهیونیسم خود را نهتنها یک جنبش سیاسی، بلکه نوعی «درمان» برای وضعیت پراکندگی و بیقدرتی و ناتوانی یهودیان میدانست؛ راهی برای عبور از دیاسپورا به سوی ملتسازی، بهنجارسازی، و خودمختاری.
اما در خلال نگاه درمانگرایانه به ناتوانی جمعی، بیماران دچار اختلالات روانی بهعنوان تهدیدی جدی تلقی میشدند. به همین دلیل، پزشکان و رهبران صهیونیست در دوران قیمومت بریتانیا (۱۹۱۸–۱۹۴۷) از سیاستهایی چون گزینش مهاجران، بازگرداندن بیماران روانی به اروپا یا بستری کردن آنها در مؤسسات حمایت میکردند. در حقیقت، مهاجرت به فلسطین برای افراد «سالم» اولویت داشت، هرچند شعار صهیونیسم، وعدهی ساخت خانه برای همه یهودیان را میداد.
این مقاله در ادامه پژوهش قبلی سوفیان با عنوان «بازتشکیل بدنه امپراتوری و ملت: ناهنجاریهای مادرزادی و گفتمان نژادی در فلسطین تحت قیمومت بریتانیا» نوشته شده است.
سوفیان نشان داد که بدن یهودی سالم به عنوان نماد یک ملت ایدهآل و بیماریهای جسمی در گفتمان صهیونیستی با برچسبهایی مانند ضعف نژادی یا انحراف بدنی بازتعریف میشد. در مجموع، سوفیان استدلال میکند که ناتوانی (چه روانی و چه جسمی) در پروژه صهیونیستی همزمان هم تهدید و هم ابزار تعریف ملت نوین بود. از یکسو ناتوانی جمعی باید درمان میشد و از سوی دیگر، ناتوانی فردی اغلب قابل حذف و ناسازگار با آرمانهای ملت نوین تلقی میشد.
تأثیرات روانشناختی سلب مالکیت از فلسطینیها و عادیسازی صهیونیسم در نظام سلامت روان غربی
یهودیان نیازمند درمان: ناتوانی بهمثابه نشانه در گفتمان صهیونیسم
صهیونیسم که در واکنش به یهودستیزی در دیاسپورای اروپا شکل گرفت، خود را پروژهای درمانگر میدانست. تلاشی برای نجات یهودیان از وضعیت «نابهنجار» و «تحقیرشده» در تبعید، و عبور به سوی ملتسازی در سرزمین فلسطین. در این گفتمان، یهودیان دیاسپورا دچار نوعی «اختلال جمعی» تلقی میشدند که تنها از طریق بازگشت به سرزمین مقدس و تأسیس دولتی مستقل قابل درمان بود. این ایده، بهطور ضمنی مفاهیمی چون انحراف، انحطاط و ناتوانی را در خود داشت. مفاهیمی که برگرفته از گفتمانهای پزشکی و نژادی قرن نوزدهم اروپا، از جمله یوژنیک (بهنژادی) و داروینیسم اجتماعی بودند. شماری از دانشمندان یهودی تلاش میکردند با استناد به علوم نژادی، اصالت و تمایز نژادی یهود را اثبات کنند و بازگشت به سرزمین موعود را راهی برای درمان انحطاط جسمی و روانی یهودیان معرفی نمایند.
در نگاه صهیونیستی، ناتوانی تنها یک مسئله پزشکی نبود، بلکه نشانهای از بحران هویت و بیجایگاهی سیاسی به شمار میرفت. از همین رو، بازسازی «یهودی سالم و بهنجار» به کانون ملتسازی بدل شد. یهودیان تبعیدی، در این چارچوب، بهعنوان پیکری بیمار و فاسد تصور میشدند که بر اثر تبعید و سرکوب، دچار ضعف، بیریشگی و انفعال شدهاند. صهیونیستها این تصویر را نه تنها انکار نکردند، بلکه آن را قابل درمان دانستند: با مهاجرت به فلسطین و تلاش در جهت سلامتی و قدرت، «انسان عبری جدید» متولد میشد. این ایده از جنبشهای ملیگرایی و روشنفکری اروپایی الهام میگرفت که خودتحولی، بهبود نژادی و بازسازی بدنی را راه نجات ملتها میدانست.
در این راستا، برنامههای بهداشت عمومی و روانی صهیونیستی در فلسطین شکل گرفت تا سلامت جسمی و روانی جامعه یهودی را ارتقا دهند و بنیانهای ملت نوین را استوار سازند. سازمانهایی مانند «هداسا» نقش مهمی در اجرای این برنامهها داشتند که شامل پیشگیری از بیماریهای واگیردار، مقابله با فشارهای روانی، و ترویج ورزش و کشاورزی میشدند. در مجموع، صهیونیسم کوشید تا یهودیان را از وضعیتی «بیمار» در دیاسپورا، به وضعیتی «سالم» و «خودمختار» در فلسطین منتقل کند. اما این پروژهی درمانگر، در بنیاد خود حامل نگرشهایی نژادمحور و استعمارگر بود که سلامت و هنجارسازی را با حذف گذشته و اشغال سرزمین دیگران پیوند میزد.

بیماری روانی در گفتمان پزشکی صهیونیستی
در گفتمان پزشکی صهیونیستی در فلسطین، هدف اصلی، «هنجارسازی» ذهن، بدن و روح یهودیان برای یافتن جایگاهی در میان ملتهای جهان بود. اما وجود افراد مبتلا به بیماریهای روانی، تهدیدی برای این آرمان تلقی میشد. همچنین مانعی برای تحققِ تحول فرهنگی و روانی جامعه یهودی هم به شمار میرفت. موضوع بیماری روانی بهویژه در دهه ۱۹۳۰ در میان پزشکان و مددکاران اجتماعی صهیونیست برجسته شد. چند عامل در این دوره موجب تشدید بحثها شد. این عوامل شامل رشد شهرنشینی در فلسطین، رکود اقتصادی جهانی، افزایش یهودستیزی در اروپا و رویکار آمدن هیتلر که موج جدیدی از مهاجرت یهودیان به فلسطین را بهراه انداخت و همینطور افزایش تنش با جنبش ملی اعراب فلسطین بودند.
با ورود پزشکان مهاجر از اروپای مرکزی در سال ۱۹۳۳، بهویژه متخصصان مغز و اعصاب و روانپزشکان، بحثهای پزشکی درباره بیماری روانی نیز افزایش یافت. در سال ۱۹۳۲ تنها سه متخصص مغز و اعصاب در فلسطین حضور داشت اما این رقم در سال ۱۹۴۲ به ۶۴ نفر رسید که عمدتاً در شهرهای اصلی فعالیت میکردند. تعداد کمی نیز روانکاو بودند که این رویکرد با استقبال چندانی از سوی متخصصان سلامتِ روان ساکن فلسطین روبهرو نشد.
اشغالگری روانی: بهکارگیری مطالعات روانشناختی در جهت اشغال فلسطین
مهاجرت تبعیضآمیز تحت قیمومت بریتانیا
شیوع پایین بیماری روانی در میان یهودیان فلسطینی عمدتاً نتیجه سیاستهای مهاجرتی تبعیضآمیز بود که ورود افراد مبتلا به بیماریهای روانی و جسمی مزمن را ممنوع میکرد. این سیاستها برخلاف ایدئولوژی صهیونیسم بود که به توانایی درمان و تحول همه ایمان داشت، اما در دوره قیمومت بریتانیا ملاحظات عملی و اقتصادی اولویت یافت و تنها مهاجران سالم و توانمند برای تقویت نیروی کار پذیرفته شدند. در این دوره، قوانین مهاجرتی بریتانیا در همکاری با سازمانهای صهیونیستی، مجوزهای ورود را در چند دسته مشخص (سرمایهداران، دانشجویان، کارگران و وابستگان) صادر میکردند و اجازه ورود افراد ناسالم جسمی و روانی را نمیدادند. سیاست صهیونیستی نیز مبتنی بر پذیرش «عناصر اجتماعی مولد» بود تا جامعهای نوین و علمی بر اساس آموزههای یوژنیک شکل گیرد. این رویکرد، بیماران روانی و افراد دارای رفتارهای ضد اجتماعی را از مهاجرت بازمیداشت تا به مشروعیت پروژه ملتسازی یهودی آسیبی وارد نشود.
بحثهایی بر سر کیفیت در برابر کمیت مهاجران از اوایل قرن بیستم مطرح بود. آرتور روپین، از رهبران صهیونیستی، به ضرورت پالایش دقیق مهاجران برای ارتقای سطح جمعیت یهودی تأکید کرد و از پذیرش بیقید و شرط افراد پیر، بیمار و «ضد اجتماعی» انتقاد نمود. بدین ترتیب، کنترل سختگیرانه روی مهاجرت، بخشی از تلاشهای جمعیتی و ایدئولوژیک برای شکلدهی جامعه یهودی در فلسطین بود. آرتور روپین در دهه ۱۹۲۰ پیشنهاد داد که مهاجرانِ مبتلا به بیماریهای واگیردار مانند سفلیس و سل پیشرفته، همچنین بیماران روانی، صرع و افراد ناتوان در کسب درآمد به دلیل بیماری، نباید اجازه ورود به فلسطین را داشته باشند. افراد با رفتارهای ضداجتماعی نیز به دلیل احتمال آسیب به جامعه از مهاجرت محروم شدند. برای تضمین سلامت جسمی و روانی مهاجران، سازمان یهودی، سیستم غربالگری پزشکی را در اروپا و هنگام ورود به فلسطین ایجاد کرد، که اغلب شامل مردان ۱۸ تا ۳۵ سال با توانایی کار جسمی یا مهارتهای فنی بود.
سیاستهای مهاجرتی با محدودیتهای بریتانیا و کاهش سهمیهها مواجه شد و تأکید بر ورود افراد سالم و توانمند بیشتر شد. اگرچه تلاش شد افراد دارای معلولیت و بیماری مزمن روانی از ورود بازداشته شوند، برخی از غربالگری عبور کردند یا بیماریشان پس از مهاجرت بروز کرد. کمبود تخت و نیروی درمانی در دهه ۱۹۳۰ فشار روی نظام سلامت روان را افزایش داد، و پزشکان برای کاهش بار خدمات تلاش کردند از ورود بیماران مزمن جلوگیری کنند. بحرانهای سیاسی و جنگهای جهانی باعث افزایش اختلالات اضطرابی و رواننژندی شد، بهویژه میان پناهندگان یهودی و جمعیت فلسطینی. کمبود تخت روانپزشکی منجر به ترخیص زودهنگام بیماران و سرگردانی بسیاری از آنان در شهرها و روستاها شد. هزینه مراقبت از بیماران روانی در سال ۱۹۴۱ به بیش از ۵۰ هزار لیره فلسطینی رسید. این هزینهها هم دلیل دیگری برای محدود کردن ورود بیماران روانی به منظور کاهش بار مالی جامعه یهودی فلسطین بود که با کمتوجهی دولت قیمومت بریتانیا به بهداشت روان نیز مواجه بود.
خویشتن از هم گسیخته: صهیونیسم و پارادوکس هویتی
بازگرداندن بیماران: حذف تدریجی از پروژه صهیونیسم
در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، نهادهای صهیونیستی مانند آژانس یهود و دبیرخانه سلامت کمیته ملی یهودیان، سیاست بازگرداندن مهاجران بیمار را (بهویژه بیماران روانی و مزمن) به اروپا اجرا میکردند. این افراد یا از معاینات اولیه عبور کرده بودند یا پس از ورود به فلسطین بیمار شده بودند. تنها تا پایان سال ۱۹۳۰، صدها نفر به کشورهای مبدأ بازگردانده شدند که یکسوم آنها دچار اختلالات روانی یا عصبی بودند. با وجود تصویب قوانین ضدیهودی در آلمان نازی، پزشکان صهیونیست همچنان بر بازگرداندن این بیماران تأکید داشتند.
در سال ۱۹۳۵، «واد لوومی» یا شورای ملی یهود صندوقی برای تأمین هزینه بازگشت آنها تأسیس کرد. نهادهایی چون شهرداری تلآویو، انجمن مبارزه با سل و صندوقهای «کوپات حولیم» از این سیاست پشتیبانی مالی کردند. تنها در سالهای ۳۵ تا ۳۶، بیش از ۲۲۰ هزار لیره فلسطینی برای بازگرداندن دهها بیمار هزینه شد. تا اواخر تابستان ۱۹۳۹، بازگرداندن بیماران نهتنها اقدامی اقتصادی، بلکه «تطهیر اجتماعی» تلقی میشد؛ تلاشی برای حفظ چهرهای سالم و قدرتمند از جامعه یهودی در فلسطین. این سیاست، همراستا با منطق یوژنیکِ رایج آن دوران، بهدنبال حذف تدریجی «ذهنهای نامطلوب» بود؛ نه با خشونت نازیوار، بلکه از طریق کنترلهای مهاجرتی، اسناد پزشکی، آسایشگاهها و صندوقهای بازگشت. پشت پرده این سیاست، هم ایدئولوژی ملتسازی صهیونیستی نقش داشت و هم ملاحظات عملی از قبیل کمبود منابع مالی و تختهای روانپزشکی، و بیتفاوتی دولت قیمومت بریتانیا نسبت به سلامت روان.
جمعبندی
با پایان جنگ جهانی دوم و تأسیس اسرائیل، محدودیتهای پزشکی و بازگرداندن بیماران روانی کمتر شد، اما نگرانیهای اصلاحنژادی درباره ترکیب جمعیتی به ویژه با مهاجرت یهودیان خاورمیانه در دهه ۱۹۵۰ دوباره مطرح گردید. در پروژه صهیونیسم، ناتوانی جسمی و روانی نه تنها مسئله بهداشتی، بلکه چالشی هویتی و ملی بود. تنها یهودیان سالم و توانمند اجازه ورود داشتند، چون ناتوانان مانعی برای شکلگیری «ملت نوین» محسوب میشدند. این سیاست، با وعده «سرزمین باز برای همه یهودیان» در تضاد بود، اما باور به قابلیت نوسازی جمعی یهودیان پابرجا ماند و ناتوانان اصلاحناپذیر فرض میشدند. اما یهودیان به طور کلی قابل بازآفرینی بودند و این روایت مشروعیت ملتسازی صهیونیستی را حفظ کرد.
