تأثیرات روانشناختی سلب مالکیت از فلسطینیها و عادیسازی صهیونیسم در نظام سلامت روان غربی
چالشهای روانشناسی تحت استعمار و استراتژی تحقیر سیتماتیک

مقاله حاضر در وبسایت «The Hamas Case» منتشر شده و منبعی حقوقی و تحقیقی درباره پرونده حذف جنبش حماس از فهرست سازمانهای ممنوعه است. دکتر طارق یونس گزارشی درباره «تأثیر روانی بیخانمانی فلسطینیها و عادیسازی صهیونیسم در روانشناسی غربی» ارائه میدهد که هدف آن ارائه تحلیل عمیق روانشناسی، اجتماعی و حقوقی دربارهی تبعات اشغال و تصرف بلندمدت بر جمعیت فلسطینی است.
دکتر طارق یونس، پژوهشگر عدالت نژادی در مؤسسه «Healing Justice» لندن است. او درباره اسلامهراسی، نژادپرستی در حوزه سلامت روان، امنیتیسازی فضاهای بالینی و سیاستهای روانشناسی تحقیق و نگارش میکند. بهعنوان یک روانشناس بالینیِ دارای مجوز، تمرکز اصلیاش در کار درمانی بر تجربههای نژادپرستی، اسلامهراسی و خشونت دولتی است. کتاب او با عنوان «مسلمان، دولت و ذهن: روانشناسی در دوران اسلامهراسی» منتشر شده است.
مقدمه و چالشها: روانشناسی در خدمت استعمار یا درمان؟
ارزیابی کامل تأثیر استعمار صهیونیستی بر سلامت روانی یک ملت، امری پیچیده و پرابهام است. همانطور که جیاکامن (۲۰۱۷) تأکید میکند، پیامدهای استعمار فراتر از آمار کشتهها و بیماریهای روانی است. فلسطینیان با تاریخی از پاکسازی قومی، آوارگی و کوچ اجباری، خشونت مزمن و نابودی بافت اجتماعی و فرهنگی روبهرو بودهاند؛ اما روانشناسی غربی اغلب این واقعیتها را نادیده گرفته یا آنها را در چارچوبی تقلیلگرایانه بازنمایی کرده است. در غرب، تأیید رنج روانی، نیازمند زبان خاصی از آسیب است؛ زبانی که فلسطینیها ناگزیرند برای شنیده شدن، از آن وام بگیرند. به تعبیر سماح جابر (روانپزشک و نویسنده فلسطینی)، گاه لازم است درد استعمار را به زبان PTSD ترجمه کرد تا برای نهادهای غربی قابل درک و پذیرش باشد.
این تلاشها با موانع جدی روبهروست. از حذف واقعه نکبت از حافظهی روانشناختی گرفته تا عادیسازی اشغال در مطالعات دانشگاهی، از انکار سلامت روان فلسطینیان در مناطق اشغالی تا تبدیل رنج روانی به تنها معیار تشخیص ظلم، همگی نشان میدهند که چگونه روانشناسی میتواند در خدمت استعمار قرار گیرد. بهویژه زمانی که چارچوبهای روانشناسی، قربانی و مهاجم را در یک سطح قرار میدهند. برای مثال، در توصیف مهاجران اسرائیلیِ تخلیهشده از غزه، از زبان هولوکاست و ترومای جنگ استفاده میشود، حال آنکه تجربهی زیستهی فلسطینیان در همان زمینها، به ندرت چنین مشروعیتی مییابد.
یکی از نمونههای روشن این تحقیر ساختاری را میتوان در «پرونده علی» مشاهده کرد؛ روایت تلخی از یک کارآموز روانشناسی فلسطینی در سیستم درمانی اسرائیل. «شما را با متونی که به زبان عبری نوشته شده است، برای درمان اعزام میکنند. باید پرونده بیمار را به زبان عبری به ناظر اسرائیلی خود ارائه دهید. او در یک مستعمره بر روی زمین پدربزرگ شما زندگی میکند. درک شما برایش دشوار است اگرچه اطمینان میدهد که به «عربها» اهمیت میدهد.»
علی با اینکه درد و ناراحتی بیمارش را درک میکند، شاهد آن است که ناظر نه تنها هیچ نیازی به درمان نمیبیند، بلکه بیمار را فردی «کمکارکرد و سادهلوح» توصیف میکند. این مثال، نه تنها گویای تبعیض و کژفهمی است، بلکه نشان میدهد چگونه ساختار روانشناسی استعمارزده، بخشی از فرایند تحقیر و توجیه استعمار است. اما چگونه؟
دانشکشی: چهرهای از جنگ غزه که دیده نشد!
حذف واقعه نکبت در روانشناسی تروما: استعمارِ فراموششده
یکی از نکات بنیادین در بررسی مواجههی جهان غرب با مسئله فلسطین، نادیدهانگاشتن تاریخ و اهمیت نکبت است؛ حذفی که نهتنها در گفتمانهای سیاسی، بلکه در حوزه سلامت روان نیز بازتاب یافته است. در واقع، روانپزشکی و روانشناسی، هیچگاه موضعی مقاوم و روشن در برابر پروژههای استعماری اتخاذ نکردهاند و صهیونیسم نیز از این قاعده مستثنا نبوده است.
برخلاف تصور رایج از نهادهای سلامت روان، به عنوان ابزارهایی برای بهبود و سلامتی، فرانتس فانون با تحلیل استعمار فرانسه در الجزایر نشان میدهد که این نهادها عمدتاً برای مدیریت، کنترل و بازتولید سلطه بر مردم مستعمره طراحی شده بودند، نه برای کمک به آنها. به همین ترتیب، استعمار صهیونیستی نیز از چشم تاریخنگاری رسمی روانشناسی و مطالعات تروما دور مانده و حذف آن کاملاً مشهود است.
مطالعات معاصر تروما، بهویژه از دهه ۱۹۹۰ به این سو، تمرکز چشمگیری بر تجربه هولوکاست داشته است؛ تمرکزی که بهطور ضمنی موجب حذف نكبت از حافظهی جمعی روانشناختی و حوزه تروما شده است. بهگفته صایغ، این حذف نهفقط بازتابگر بیعدالتی تاریخی است، بلکه به تقویت حاشیهنشینی سیاسی و روانی مطالبات فلسطینیان نیز دامن میزند که به تداوم شکست در رسیدن به توافقی عادلانه منجر میشود. بهعبارت دیگر، حذف نکبت از گفتمان تروما به معنای انکار بنیادین تجربه فلسطینی است. تجربهای که بدون آن، فهمی جامع از استعمار، مقاومت و رنج روانی ممکن نخواهد بود.
عادیسازی اشغال: وقتی رنج، پسزمینهای بیصدا میشود
دومین بُعد مهم در نادیدهگرفتن رنج فلسطینیان، فرآیند «عادیسازی اشغال» در روانشناسی است؛ حالتی که در آن، اشغال به مثابه «صدای پسزمینه» نادیده گرفته میشود. این پدیده تا حد زیادی ناشی از گرایش ساختاری روانشناسی به غیرسیاسیسازی مسائل است؛ بهعبارت دیگر، تبدیل رنجهای اجتماعی و سیاسی به چالشهای فردی و درونی است. چنین رویکردی، شرایط ساختاری مانند اشغال را در بطن تجربه انسانی، نامرئی و در عین حال طبیعی جلوه میدهد و به تداوم وضعیت موجود مشروعیت میبخشد.
این انحراف از بُعد سیاسی، بهویژه برای جوامع بهحاشیهراندهشده، پیامدهای مهمی دارد. برای نمونه، در پژوهشی درباره سلامت روان زنان فلسطینی میانسال، حموده و همکارانش (2017) دریافتند که تنها تعداد کمی از این زنان، بهصراحت از اشغال بهعنوان عاملی تأثیرگذار بر سلامت خود یاد کردهاند. اما این سکوت، به معنای بیتأثیری اشغال نیست.
ساختار سیاسی آنچنان در زندگی روزمره این زنان تنیده شده که دیگر حضورش «بدیهی» تلقی میشود؛ بهگونهای که نیازی به بیان آن احساس نمیشود. این پدیده با اصطلاحی گویا توصیف شده است: «عادیسازی غیرعادی» یعنی تبدیل شرایط خشونتبار و استعماری به بخشی طبیعی از زندگی روزمره مردم. در چنین وضعیتی، روانشناسی نهتنها در تشخیص ریشههای ساختاری رنج، ناتوان میماند، بلکه خواسته یا ناخواسته در خدمت پنهانسازی و استمرار آن نیز پیش میرود.

روایتسازی تروما: حذف استعمار و تراز ساختگی رنجها
سومین لایه از نادیدهانگاری رنج فلسطینیان، به سابقهای تاریخی و نهادینهشده در سرزمینهای اشغالی و حتی در خود اسرائیل بازمیگردد. این حذف، تنها یک خطای فردی یا علمی نیست، بلکه بازتاب رویهای تاریخی و فرهنگی است که ریشه در پروژه استعمارگرایانه صهیونیسم دارد. روندی که کرامت فلسطینیان را بهصورت سیستماتیک به حاشیه رانده و مستندات آن بارها از سوی نهادهایی چون سازمان عفو بینالملل مورد تأیید قرار گرفته است.
با این حال، آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته، تداوم این پاکسازی در بطن ساختارهای سلامت روان، بهویژه در نهادهای روانپزشکی اسرائیلی است. تجربه فلسطینیان از اشغال، تبعیض و غصب زمین، نهفقط در گفتمان سیاسی، بلکه در فرآیندهای بالینی و درمانی نیز نادیده گرفته میشود.
در این زمینه، لارا و استیفن شیحا (2022) نمونههای روشنی را از کارآموزان روانشناسی فلسطینی ارائه میدهند که چگونه در مواجهه با ناظران اسرائیلی، با همین حذف ساختاری مواجه میشوند. در یکی از این روایتها، داستان سهگانهای میان «یوعاد» (کارآموز فلسطینی)، بیمار فلسطینی و ناظر اسرائیلی شکل میگیرد. ناظر، بیمار را فردی «مقاوم» توصیف میکند که از بیان احساسات خودداری میکند. سکوت بیمار برای او، نه واکنش به یک واقعیت اجتماعی، بلکه صرفاً مکانیزم دفاعیِ روانی شناخته میشود.
شیحا و شیحا مینویسند: «ناظر اسرائیلی بیمار را عمدتاً بهعنوان فرد مقاومی میبیند که از صحبت کردن، بیان افکار یا گشودگی و صداقت خودداری میکند. برای او، سکوت بیمار نمیتواند چیزی جز دفاع و اجتناب از مواجهه با ناخودآگاه باشد. بدون توجه به واقعیتهای ساختاری و مادی دنیایش بهعنوان یک فلسطینی، علائم او را فقط بهعنوان “اضطراب” میبیند که میتوان آن را با دارو درمان کرد.»
این مثال تنها یک مورد بالینی نیست؛ بلکه تصویری از روانشناسیای است که با نادیدهگرفتن ساختار اشغال، رنج استعمار را به آسیب روانی فردی تقلیل میدهد و در نتیجه، به بازتولید همان نظام سلطهای کمک میکند که ادعا دارد در برابر آن بیطرف است. حذف اشغال استعماری یک استثنا نیست؛ بلکه نشانهای از یک روایت سیاسی گستردهتر است. برای مثال، در دهه ۲۰۰۰ و پس از انتفاضه دوم، زمانی که سازمانهای غیردولتی در حوزه سلامت روان شروع به تمرکز بر مسئله تروما کردند، تجربهی فلسطینیهایی که ممکن بود در معرض حملات یا آسیب بوده باشند، بهطور عمدی نادیده گرفته شد.
دلیل این حذف، همانطور که فریدمن-پِلگ (۲۰۱۷) توضیح میدهد، این بود که این سازمانها تلاش داشتند با برجستهکردن رنج اسرائیلیها، همدلی عمومی را جلب کرده و همزمان تجربهی فلسطینیان را از صحنه حذف کنند. این سیاست خاموشسازی، نهفقط در عرصهی عمل، بلکه در ادبیات روانشناسی نیز قابل ردیابی است؛ جایی که واقعیتهای اشغال و پاکسازی قومی بهطور نظاممند انکار میشوند.
صهیونیسم، ضدصهیونیسم و نقش راهبردهای روانی مواجهه
تروما همانند سلاحی سیاسی: تساویسازی قربانی و استعمارگر
چهارمین نکته مهم در نقد رویکرد سلامت روان در بافت استعمار صهیونیستی، شعار رایج «تجربهی مشترک» اسرائیلیها و فلسطینیها از تروماست. در این گفتمان، از یک سو اشغال غیرقانونی که خلاف حقوق بینالملل است، برای صهیونیست ضروری تلقی میشود و از سوی دیگر، مقاومت فلسطینی به هر طریقی بهعنوان عامل تهدید تلقی میگردد.
این روایت میکوشد اسرائیلیها و فلسطینیها را قربانی یک «درگیری اسرائیلی-فلسطینی» توصیف کند؛ نه درگیری بر پایهی رابطه استعماری. یکسانسازی تجربه فلسطینیها و اسرائیلیها فقط تحریف واقعیت نیست؛ تجربه مهاجران صهیونیست پس از سال ۱۹۶۷ در نوار غزه، مثالی روشن در این زمینه است. در میانه دهه ۲۰۰۰، آنها ناچار به ترک سکونتگاههای استعماری خود شدند. اما روایت روانشناسانهی حاکم چگونه با این ماجرا برخورد کرد؟ فریدمن پِلگ (۲۰۱۷) نقل میکند که میریام فوگل، رئیس سازمان سلامت روانی اسرائیلی «ماهوت»، مهاجران را بهعنوان قربانیان منفعل تروما به تصویر کشید، مانند اسرای جنگی و بازماندگان هولوکاست. همچنین آسیبپذیری روانی آنها را نتیجه دو تهدید خارجی دانست: تهدید فلسطینیها و طرح دولت برای تخلیهی شهرکها به عنوان عملی بسیار ظالمانه. در چنین چهارچوبی، تروما تبدیل به ابزاری سیاسی برای قربانیسازی شهرکنشینان میشود؛ عملی ایدئولوژیک که همزمان با مرئیکردن رنج اسرائیلیها، اشغال و تحقیر سیستماتیک فلسطینیان را نامرئی میسازد.

صمود در برابر چارچوب اروپامحور: بازخوانی سلامت روان از دل مقاومت
پنجمین و شاید مهمترین نکته آن است که سلامت روان، معیار سنجش بیعدالتی نیست. افراد ممکن است در دل سرکوب به حس تازهای از همبستگی، قدرت و تابآوری دست یابند. برای نمونه، این پدیده در میان کارکنان حمایتی غزه دیده شده است؛ کسانی که خود در معرض همان خشونتی هستند که افراد تحت حمایتشان با آن مواجهاند. اگرچه تروما همچنان موضوع مهمی است اما میتوان در دل تجربههای آسیبزا به نیرویی درونی و ارادهای استوار دست یافت.
از اینرو، باید در برابر این پیشفرض خطرناک در چارچوب روانشناسی اروپامحور ایستاد تا رنج روانی بعنوان معیار ظلم تلقی نشود. مفهوم “صمود” در به چالش کشیدن این پیشفرض اهمیت زیادی دارد. صمود، به معنای پایداری در ایمان، حضور جمعی و پایداری در زندگی روزمره زیر سایه استعمار است. صمود یک چارچوب بومی و ریشهدار فلسطینی است که نمیتوان آن را صرفاً با مفاهیم رواندرمانگرانه تبیین کرد. همانگونه که سماح جبر تأکید میکند، صمود نهتنها یک سازوکار روانی، بلکه یک جریان فرهنگی، سیاسی و معنوی است.
تأثیر استعمار صهیونیستی بر سلامت روان فلسطینیها: تمرکز بر تحقیر
« یکی از سربازان مرا داخل اتاقی برد و سپس رفت. در اتاق، دو سرباز زن نقابدار بودند و یک سگ بزرگ هم همراهشان بود. من خیلی ترسیده بودم و به در چسبیده بودم. سعی کردم فرار کنم، اما فریاد زدند و گفتند همانجا بایستم. گفتم از سگ میترسم. با این حال، به من دستور دادند همه لباسهایم را دربیاورم. امتناع کردم. یکی از آنها تهدید کرد اگر اطاعت نکنم، سگ را رها خواهد کرد. چارهای نداشتم… لباس زیرم را هم درآوردم. گفتند جلویشان بچرخم. گریه کردم. بعد گفتند لباسهایم را بپوشم و مرا نزد سایر زنان بردند.»
این روایت، نمایی عریان از استراتژی غیرانسانیسازی نظاممند است که در ساختار اشغال صهیونیستی جاریست. تجربهای که در آن، بدن انسان به ابزاری برای اعمال سلطه و شکستن روح بدل میشود. خشونت روانی در پروژه استعمار، تصادفی نیست. این مسئله توسط پژوهشگرانی مانند حسین عبدالحی بولهان (۱۹۸۵) بهخوبی مستند شدهاست. از نگاه او، استعمار فقط سرزمین را اشغال نمیکند، بلکه روان و هویت را نیز هدف قرار میدهد.
برای فلسطینیانی که در دل درگیریهای مداوم زیست میکنند، رنج، تنها به لحظهی انفجار یا شلیک خلاصه نمیشود. کوچهای اجباری، فقدان امنیت اجتماعی و فرهنگی، و فروپاشی ثبات اقتصادی باعث ترومای گسترده و ناامنی مزمن میشوند که اغلب در تلاشهای سلامت عمومی نادیده گرفته میشود. پروژهی تحقیر، شکل ویژهای از جنگ روانی استعماری است؛ تاکتیکی که هدفش وادار کردن به سکوت، شرم و انفعال است.
اشغالگری روانی: بهکارگیری مطالعات روانشناختی در جهت اشغال فلسطین
تحقیر به عنوان راهبردی استعماری در پروژه صهیونیسم و تأثیر آن بر سلامت روان فلسطینیها
در میان اشکال مختلف خشونت استعماری، تحقیر جایگاه ویژهای دارد؛ تجربهای عمیقاً روانی و اجتماعی که با احساس بیعدالتی، ازدسترفتن کرامت و تخریب هویت گره خورده است. این راهبرد که توسط متفکرانی چون فرانتس فانون تحلیل شده، ابزارِ آشنای استعمارگران برای سرکوب مقاومت و القای حقارت در جوامع بومی بوده است. در اشغال صهیونیستیِ فلسطین، تحقیر نه به شکل موردی، بلکه قاعدهای سازمانیافته است.
اگرچه همهی پیامدهای روانیِ اشغال اهمیت دارند، اما تمرکز بر تحقیر بهعنوان ابزاری هدفمند از سوی رژیم صهیونیستی، ماهیت استعماری این پروژه را آشکارتر میکند. برخلاف ادعای اسرائیل مبنی بر اینکه اقداماتش واکنشی به تهدیدات فلسطینی است، شواهد تاریخی و شهادت فلسطینیان، از جمله روایت تکاندهندهی صالح برانسی از سال ۱۹۴۹، نشان میدهند که سیاست تحقیر از آغاز پروژهی صهیونیسم در متن آن نهادینه بوده است.
برانسی روایت میکند که بدون هیچ دلیلی بازداشت شد و به مدت سه هفته در محفظهای کوچک و آلوده، در شرایطی غیرانسانی، نگهداری شد. جایی که حتی امکان نشستن نداشت و مجبور بود در همان محل غذا بخورد و دفع کند. این تجربه تنها نمونهای از سیاست سیستماتیک تحقیر است که هدف آن شکستن روح و هویت فردی و جمعی فلسطینیان است.
تحقیر به مثابه سلاح استعمار روانی
تحقیر در این بستر، صرفاً یک رفتار خشونتبار نیست؛ بلکه شکلی پیچیده از جنگ روانی استعماری است که پیام واضحی را منتقل میکند: «تو انسان نیستی. اگر اعتراض کنی، محکوم به رنج و بیارزشی هستی.»
این جنگ روانی نه تنها منجر به افسردگی، اضطراب و ازهمگسیختگی روانی میشود بلکه خودانگاره فرد را تخریب میکند. این نوع آسیب در چهارچوب رایج روانشناسی غربی که اغلب بر تروما و اختلال در عملکرد تمرکز دارد، به درستی فهم نمیشود، چرا که زمینه استعمار و مکانیزمهای سلطه را نادیده میگیرد. از اینرو، فهم دقیق استراتژی تحقیر نه تنها برای رواندرمانی فلسطینیها، بلکه برای افشای ماهیت استعمارگرانه و شیوههای استمرار آن ضرورت دارد.
مطالعات پژوهشی درباره تحقیر
مطالعات متعددی نشان دادهاند که تحقیر، بهعنوان ابزاری نظاممند در راهبردهای سلطه رژیم صهیونیستی، تأثیرات روانی عمیقی بر فلسطینیان گذاشته است. پژوهشهایی با دادههای گسترده از کرانه باختری، غزه و قدس، نشان دادهاند که بخش بزرگی از مردم، بهویژه کودکان و زنان، در معرض تجربههای تحقیرآمیز، سوءرفتار فیزیکی و کلامی، محدودیت حرکتی و تخریب داراییها قرار داشتهاند. این تحقیرهای مکرر، به شکل معناداری با بروز مشکلات جسمی، روانی و اختلالات استرس پس از سانحه مرتبطاند و حتی بیشتر از خشونتهای دیگر، احساس «شکستگی روانی» را در افراد ایجاد کردهاند. بهویژه زنان و کودکان، از آسیبپذیرترین گروهها در برابر این خشونت سیستماتیک بودهاند. این یافتهها بر ضرورت نگاه اجتماعی، ساختاری و عدالتمحور در پاسخ به زخمهای روانی فلسطینیان تأکید دارند.
چگونه مقاومت فلسطین از تکنیکهای دستکاری روانی علیه رژیم صهیونیستی استفاده کرد؟
نتیجهگیری: صمود پس از یک قرن آسیب روانی
در طول دههها اشغال، اسرائیل کوشیده است که با نام «امنیت» فلسطینیان را کنترل، تضعیف و مرعوب کند. این نظام تحقیر و سلطه، زندگی سه نسل را تحت تأثیر قرار داده و اثرات روانی عمیقی بر جای گذاشته است. تجربهی زیستن در چنین ساختاری، چیزی فراتر از محرومیت مادیست؛ این یک استعمار روانی است که بهطور مداوم، فرد و جمع را در معرض فروپاشی هویتی و روانی قرار میدهد. در حالی که تجربهی روانی قربانیان دیگر استعمارها (مانند ویکتور فرانکل در هولوکاست) به رسمیت شناخته شده، اما رنج روانی فلسطینیان همچنان ناشنیده و نادیده مانده است. برای تحقق عدالت، باید ابتدا صدای روان زخمی شنیده شود و شناخت این رنج، نه نشانهی ضعف، بلکه پیششرط آگاهی و تغییر است.
در پایان، یادآوری این نکته ضروری است که سلامت روان، شاخص نهایی خشونت نیست. چنانکه بیش از یک قرن استعمار در فلسطین با هدف درهمشکستن روح یک ملت، روح مقاومت همچنان پابرجا مانده است. این مقاومت، چیزی فراتر از پایداری صرف است؛ آن را «صُمود» مینامند. در لغت، «پایداری» ترجمه میشود، اما معنای آن در وجدان جمعی فلسطینیان بسیار ژرفتر است. صمود یعنی باهم بودن در هیاهوی تلاش برای تفرقهافکنی. صمود یعنی استمرار زندگی در میانهی خشونت. صمود یعنی مقاومت در دل سرکوب مداوم. صُمود را نمیتوان با شاخصهای بالینی و روانشناختی رایج، سنجید و تبیین کرد. صمود چیزی است که باید عمیقتر در آن تأمل کرد. مفهومی است که با وجود یک قرن استعمار سیستماتیک، هنوز با قدرت باقی مانده و پروژه استعمار را شکست داده است.
