سه روز قبل از شهادت پدرم خلیل ابوالطرابیش، هنگامی که ارتش اسرائیل اعلامیههایی مبنی بر تخلیه اردوگاه جبالیا در ماه می سال جاری انداخت، بهای دفن و کفن را به مادرم داد و به او وصیت کرد که خواهر علیلش ختام را رها نکند، به فکر مردم گرسنه و تشنه هم باشد و به آنها برسد . وصیت پدرم به مراقبت از خالهی ۴۶ سالهام ختام که مادر شش فرزند است، به خاطر جراحت شدید او از ناحیه کمر و زانو بر اثر بمباران خانهای در اردوگاه جبالیا از سوی اسرائیل بود. او پس از تخریب و سوزاندن تمامی بیمارستان های شمال نوار غزه توسط ارتش اسرائیل، به دنبال سفر درمانی به خارج از غزه بود. بالاخره، تایید شد که همراه با مادرم سفر کند. اما با محاصره اردوگاه در ماه می و بسته شدن گذرگاه رفح که تنها راه خروج به شمار میآمد، آرزوی خاله بیمارم برای دوباره ایستادن روی دو پایش، نابود شد.
چیزی که وضعیت او را سختتر میکرد، نداشتن مسکّن برای کاهش درد بود و او نیز مرحلهی قحطی دوماهه را تجربه کرد .درد، گرسنگی و احساس درماندگی بر او چیره شده بود. شوهرش، محمد الشریف (۵۲ ساله)، صاحب تشریفات «معرشات» که به برگزاری مراسم عروسی و جشن و مهمانی مشهور است، در میان اهالی اردوگاه به «ابوجهاد» معروف بود و نقش خاصی در شاد کردن دیگران داشت. پس از اینکه خانواده الشریف بیش از بیست بار در حومه اردوگاه جبالیا در جریان حمله اسرائیل به نوار غزه به ویژه مناطق شمالی آواره شدند، سرانجام در خانه خود واقع در مجتمع بیت لاهیا جنب مسجد القسام رفتند.
حمله به خانههای اردوگاه جبالیا
در شب ۲۰ اکتبر ۲۰۲۴، یعنی در سومین هفته از محاصره تحمیل شده به اردوگاه، هواپیماهای جنگی سه بمب در خط جنوبی پشت مسجد القسام که تقریبا شامل هفت خانه بود، پرتاب کردند. کوچکترین خانه که سه طبقه است، تقریباً 40 نفر را در خود جای داده است. آخرین خانه برای خانواده الشریف بود که خالهام با فرزندان و شوهرش در آن بودند.
جوان رعنا محمد سالم (۳۵ ساله) که مربی ورزشی است، در جوار خانهای که با بمبها شخمزده بودند، پناه گرفته بود و گفت: در طول شب فریادی از میان آوارها میشنیدیم، منتظر ماندیم تا صبح شود و برای کمک به آنها حرکت کردیم.
صبح که شد آن صداها از بین رفت و همه شهید شدند. خاله ختام و کل خانواده رسماً شهید اعلام شدند و بعداً مشخص شد که خانواده دیگری از «آل عروق» نیز با آنها در خانه پناه گرفته بودند و تعداد شهدا تقریباً ۱۵ شهید بوده است. در طی دو روز کامل کار مداوم، مردان امدادرسان با کمک همسایهها شروع به بیرون آوردن اجساد از محل کردند. دو جسد آخر که خارج شدند، جسد خالهام ختام و دختر بزرگش جیهان (۲۴ ساله) بود که جسدش در حال حفاظت از مادرش پیدا شد.
شهید محمد الشریف (۵۲ ساله)، همسرش ختام عاشور (۴۶ ساله)، پسرشان احسان (۲۶ ساله)، پسر دیگرشان مجد (۲۰ ساله)، دخترشان روان (۲۳ ساله)، و جیهان (۲۴ ساله) به همراه کودکش در این قتل عام جان باختند. تنها بازمانده از خانواده خالهام که از ثبت احوال حذف شد، مهند (۳۰ ساله) است که مجبور شده بود به همراه همسرش به جنوب نوار غزه آواره شود.
مهند، تنها بازمانده خانواده، جز یک خاطره و چند عکس از پدرش که از او به عنوان دوست بزرگش یاد میکند، چیزی ندارد. او میگوید: «زمانی بود که فکر شاد کردن مردم بود اما اکنون بسیار مشتاق بود که یک زندگی شاد برای ما ایجاد کند.» او در مورد برادرش احسان توضیح میدهد که «پشت و پناهم بود، هر وقت در کنارش میایستم، احساس قدرت و امنیت میکردم.» و اما درباره مجد: او عزیز خانه بود و ذهن هوشیار و چهره زیبایی داشت. وی درباره درگذشت دو خواهرش گفت: روان، خونگرم بود و جیهان، انگار که همزادم بود، در مورد فوت مادرش به سادگی گفت: من الان یک جنازه زنده هستم.
اکثر شهدای آن قتلعام در بازار مجتمع بیت لاهیا به خاک سپرده شدند و دلیل آن نیز استقرار ارتش در مجاورت قبرستان بیت لاهیا بود. می توانید تصور کنید چگونه مکانی که مردم در اردوگاه جبالیا و حومه آن غذا می گیرند، به یک قبرستان موقت تبدیل شده است. همچنین نمی توان وضعیت جوانی را که تنها زنده ماند، در حالی که خانواده اش در یک چشم به هم زدن محو شدند، وصف کرد حتی در لغت نامه ها صفتی برای مهند پیدا نمیشود.
حکایت مهند یکی در میان صدها داستان سوگ و یتیمی در نوار غزه است و شاید روزی قوایش را جمع کند تا داستانش را با جزییات تعریف کند. او گفتگو را با ابیاتی شاعرانه که از دیوان عبود الجابری شاعر عراقی اقتباس شده ختم کرد: «او ایام خود را به نام ستارههای دوردست مینامید، یک ستاره برای شکوفهها، ستاره دیگری برای خواب، اما در لغت نامهها چیزی را برای مرگ پیدا نکرد، پس تسلیم زندگیاش می شود و سپس میمیرد و میمیرد، آن هم روی زمین…