هنگامی که ارتش اسرائیل بار دیگر برای ارتکاب جنایات در اردوگاه آوارگان جبالیا غزه بازگشت، من غرق در اضطراب شدم. آنها از این مکان ویران چه می خواهند؟ اکنون این سومین تهاجم است – چه چیز دیگری برای نابود کردن وجود دارد؟
چرا دوباره اردوگاه جبالیا؟ آیا به دلیل جمعیت زیاد آن است یا موقعیت آن به عنوان بزرگترین اردوگاه پناهندگان در نوار غزه یا فقر مردم آن؟ کدام مکان هدف بعدی خواهد بود؟
من بیش از ۱۸ سال در محله تل الزعتر یا به فارسی “تپه آویشن” در اردوگاه جبالیا زندگی کردم. این نامی است که واقعیت تلخ آن را مخفی میکند. جبالیا در زمان جنگ بیش از یک ماه پناهگاه من بود.
دیدن محو شدن محلهام بر دلم سنگینی میکند. هموطنانم کشته می شوند، شکنجه می شوند و از خانههایشان آواره می شوند. رنج غیر قابل تحمل است. من این درد خوب آشنا هستم. من یکی از آنها هستم – همچنین یکی از نوادگان پناهندگان سال ۱۹۴۸؛ همیشه از دست دادن خانه برای بار دوم بزرگترین کابوس من بوده است.
ذهنم هنوز برای درک مقاصد واقعی اسرائیلی ها درگیر است. آنچه آنها انجام میدهند با اهدافی که رسما اعلام کردند فاصله زیادی دارد و اعمالشان بیشتر اسکان مجدد یهودیان در غزه و پاکسازی قومی مردم فلسطین را به ذهن متبادر میکند؛ و اینها را با جنون انتقامجویانهای که از ۷ اکتبر بهانه قرار دادند توجیه میکنند.
در طول یک سال گذشته، این وضعیت، عادی شده و با بی تفاوتی و حتی همدستی دولت ها پنهان شده است. اسرائیل این جنون را به پروتکلهای عملیاتی، اقدامات امنیتی و چارچوب حکومتی خود تبدیل کرده است.
چرخه پرخاشگری
در صبح روز ۶ اکتبر ۲۰۲۴، مجددا ارتش اسرائیل به طور غیرمنتظرهای به جبالیا، حمله کرد.
برای ساکنانی که قبلاً یک سال بمباران نسل کشی را تحمل کرده بودند، این حمله موج جدیدی از ویرانی را به راه انداخت. تاکتیکهای آشنا برای هدف قرار دادن بیمارستانها و کشتن غیرنظامیان در خانههایشان، بیرحمی و جنایت را دوباره نمایان ساخت.
پس از گذشت هفت هفته از این تهاجم مداوم، اردوگاهی که زمانی در آن زندگی میکردم به سرزمینی بایر از ساختمانهای ویران شده و زندگیهای متلاشی شده تبدیل شده است. کل محلهها ویرانهاند و هنوز خانوادهها بسیاری در زیر آوار به مدفونند.
بیمارستان ها که قبلاً مملو از تلفات بودند، حالا دوباره خود به هدف حمله تبدیل شده اند. بیمارستان اندونزی هدف گلوله باران توپخانه قرار گرفت. بیمارستان کمال عدوان که زمانی برای جبالیا حیاتی بود، اکنون پس از تهاجم مجدد ارتش اسرائیل که تیم های امدادی را نیز مجبور به ترک اردوگاه جبالیا کرد، در شرایط بسیار سختی کار می کند. آینده پزشکان و بیماران نامعلوم است. این هفته، این بیمارستان توسط ارتش اسرائیل بمباران شد.
خطوط ارتباطی در سراسر جبالیا قطع شده است و مردم را در رنجشان منزوی کرده است. بدون دسترسی به اینترنت یا تلفن، مردم جبالیا در سکوت با سرنوشت خود روبرو می شوند و رنجی غیرقابل تصور را تحمل می کنند.
خانواده بزرگ من به مدت ۱۸ روز در اردوگاه جبالیا با آب و غذای اندک محاصره شده بودند، در محاصره تانک هایی که مدام شلیک می کردند.
یک پهپاد پیام های ضبط شده ای را پخش کرد که به مردم تحت محاصره و قحطی دستور می داد خانه های خود را ترک کنند و از ایست بازرسیای که ارتش اشغالگر برپا کرده، عبور کنند.
هنگامی که آنها از ایست بازرسی عبور کردند، آنها را در یک گودال بزرگ نگهداشتند و سربازان اسرائیلی شروع به ناهار خوردن در مقابل چشمان آنها کردند.
سربازان با استفاده از اسامی تحقیرآمیز از جمله ”گدا” و «بدبخت» به آنها توهین کردند. آنها به مردم آواره طعنه میزدند که هرگز به اردوگاه پناهندگان باز نخواهند گشت و اسرائیل آن را برای همیشه برای ساخت شهرک های یهودی در اختیار خواهد گرفت. وقتی یکی از اقوام من آب خواست، سربازان به او گفتند که برای نوشیدن آب به المواصی در خان یونس برو.
پس از خروج از گودال، خانواده من با پای پیاده در مسیری طولانی و طاقت فرسا به سمت شهر غزه رفتند. کل راه پوشیده از گرد و غبار و شنهایی بود که حرکت مداوم تانکهای اسرائیلی به هوا بلند کرده بود.
ترومای بین نسلی
زندگی در جبالیا از قبل هم غیرقابل تحمل بود؛ خانوادههایی که در خانههای کوچک و فرسوده انباشته شده بودند و زیر بار اشغال برای برآورده کردن نیازهای اولیه جان میکندند.
اما اکنون، همان جان کندن هم غیرممکن شده است: بمب ها بی وقفه سقوط می کنند. کودکان در خواب کشته می شوند. و آنهایی که زنده می مانند جایی برای فرار پیدا نمیکنند.
مفهوم پناهندگی از مردم این اردوگاه که در وحشت دائمی زندگی می کنند و منتظر انفجار بعدی هستند، دور شده است!
آنچه در حال حاضر اتفاق می افتد به ویژه بر قلب ساکنان جبالیا سنگینی می کند – زیرا این اولین تجربه آنها با چنین ویرانی نیست. نسلها تخلیه، از دست دادن و ویرانی را متحمل شدهاند و هر رویداد زخمهای عمیقی را در حافظه جمعی جامعه حک میکند. ضربه قابل لمس است. خانواده ها نه تنها گذشته را به یاد می آورند، بلکه برای آینده ای مبهم هم آماده می شوند.
جبالیا، اگرچه بزرگترین اردوگاه آوارگان در نوار غزه است، اما تنها ۱.۴ کیلومتر مربع وسعت دارد و تا سال ۲۰۲۳، محل اقامت ۱۱۹۵۴۰ پناهجوی فلسطینی ثبت شده بود.
اولین انتفاضه که در سال 1987 شروع شد، نقش جبالیا را به عنوان مرکز مقاومت تثبیت کرد. جبالیا حملات متعددی را در عملیاتهای نظامی اسرائیل متحمل شده است – از عملیاتهای خشونتآمیز آریل شارون در سالهای ۱۹۷۰، ۲۰۰۳ و ۲۰۰۴ تا عملیاتهای این روزهای بنیامین نتانیاهو.
جمعیت متراکم اردوگاه پناهندگان و نزدیکی به مرز اسرائیل در گذرگاه اریز، آن را به یک هدف آسان تبدیل کرده است، اما روحیه مردم آن، جبالیا را در طول دهه های طولانی مرارت، پایدار نگه داشته است.
واقعیت زندگی پناهندگان
مردمی که در جبالیا زندگی می کنند، پناهندگانی هستند که پدربزرگ و مادربزرگشان در سال ۱۹۴۸ همه چیز را از دست دادند. آنها که به غزه آواره شدند، سختی و فقر را تحمل کردند، در ابتدا در چادرها و خانه های حلبی موقتی ساکن شدند، اما همیشه امید بازگشت به خانه را داشتند.
پدرم، در کمپ پر ازدحام پناهندگان بزرگ شد، جایی که خانوادهها در محلههای تنگ با امکانات کم زندگی میکردند. بچهها در کوچههای باریک با توپ های کثیف و فرسوده فوتبال بازی می کردند. گرسنگی بارها بابا را به کافه تریا UNRWA میکشاند، جایی که پناهجویان برای صرف وعده های غذایی ناچیز صف می کشیدند. غذای ارائه شده توسط آژانس ملل متحد برای آوارگان فلسطینی اشتها آور نبود، اما از آنجایی که خانواده فقیر بودند، تنها چیزی بود که داشتند.
پدربزرگ پدرم اغلب از دیر سُنید، روستای اصلی خود در زمینی که اسرائیل در سال ۱۹۴۸ تصرف کرد، خاطره تعریف و آن را مکانی پر از باغها و عسل باکیفیت توصیف میکرد که هرگز ساکنانش گرسنه نمیماندند. اما واقعیت زندگی پدرم کاملاً متفاوت بود. او تنها در ۷ سالگی در خیابانها راه میرفت و بیسکویت میفروخت تا به خانوادهاش کمک کند.
پدر پدرم، پدربزرگ من، غزه را ترک کرده بود تا در مصر تدریس کند، اما در جریان تهاجم اسرائیل در سال ۱۹۶۷ در آنجا گرفتار شد و هرگز نتوانست شناسنامه فلسطینی بگیرد. مادربزرگم دیگر او را ندید. بابا که در سال ۱۹۶۵ به دنیا آمد، در یک سفر نادر به مصر تنها یک بار در بزرگسالی با او ملاقات کرد. اگرچه پدربزرگم پول کمی را که می توانست میفرستاد، اما هرگز کافی نبود.
با بزرگتر شدن پدرم، او در کارخانهها و باغهای میوه در اسرائیل کار می کرد – از قضا در موطن اصلی خانوادهاش، دیر سنید در نزدیکی غزه.
اگرچه من در قسمت کمی داراتر اردوگاه بزرگ شدم، در یک منطقه مدرن تر، واقعیت پناهنده بودن خیلی زود مرا تحت تأثیر قرار داد. وقتی ۶ ساله بودم، در اولین روز مدرسه، از خواهرم خواستم کلمه ای را که روی دیوار مدرسه نقاشی شده بود، بخواند: «لاجئات» به معنای «پناهنده زن».
من به طور کامل معنی آن را متوجه نشدم تا اینکه معلمم از ما پرسید که خانوادههای ما اهل کجا هستند، و وقتی فهمیدم اردوگاه جبالیا خانه اجدادی ما نبوده، متعجب شدم. وقتی بعداً از مادرم پرسیدم: “مامان چرا رفتیم؟” او توضیح داد: «ما پناهنده هستیم. پدربزرگ و مادربزرگت با اشغال اسرائیل مجبور به فرار شدند.»
پس از آن بود که من شروع به درک معنای “اشغال” کردم، کلمه ای که بارها شنیده بودم، اما هرگز به طور کامل درک نکرده بودم.
من همچنین متوجه شدم که مدرسه شلوغ من، با میزهای قدیمی و کلاس های درس تنگ، به طور خاص برای افرادی مانند ما – پناهندگان – ساخته شده است.
عادی سازی نسل کشی
آنچه در جبالیا من را خشمگین و ناامید می کند فقط ابعاد و شدت وحشیانه بودن این جنایت نیست. بلکه این واقعیت است که اسرائیل بازگشته است. بارها و بارها، اسرائیل باز می گردد تا همان وحشت را ایجاد کند.
جهان اغلب این نسل کشی را به عنوان یک درگیری با یک خط سیر روشن که به نقطه پایانی منتهی می شود، نشان می دهد که خط قرمزی را نشان می دهد که هرگز عبور نخواهد کرد. با این حال، جنگ اسرائیل علیه غزه چرخهای است و الگوهای خشونت را تکرار میکند، بدون هیچ نشانهای از راه حل و با سکوت گسترده دولتهای متعدد.
عادی سازی نسل کشی به چه معناست؟ این به معنای پذیرش آن به عنوان بخشی عادی از زندگی است که نیازی به توجیه یا توضیح ندارد. آیا این آیندهای است که با آن روبرو هستیم – خشونت بی پایان، جابجایی مانند روی صفحه شطرنج انسانی، و قحطی بی امان؟
در این رنج غیرقابل تصور، نمی توانم از خود بپرسم: اسرائیل از ما چه می خواهد؟ آنها زمین، خانه، خانواده و زندگی ما را گرفته اند. دیگر چه چیزی برای گرفتن باقی مانده است؟